بسم رب الشهدا والصدقین
تکلیف هایی که باید انجام می شد
جبهه هایی که دانشگاه شد
جوان هایی که ساخته شدند
تفریح هایی که همراه با آموزش شد
جنگ تن با تانک
دست های خالی در شب
گاز اشک آور
وسکوتی که باید می بود
بوی باروت وخون
سماجت های بسیار
چپیه ایی در دهان
قران هایی که توی جیب عاشقان بود
اشک هایی که در شب می ریخت
آن طرف مین
پل های بی ستون
پازل هایی که می شکستند
اما فانوسی که هنوز روشن است
وچشم هایی که التماس میکند امام را تنها نگذارید
......آری مگر جوانان اهواز مرده اند
رمزی که از زهرا کمک میخواست
چهر هایی نشان از شهادت
نارنجکی که باید پر تاب می شد
می گویند کوسه دارد وحشی است
اینجا سرزمین نور نقطه رهایی انسان از حصار تن ونقطه عطف انسانیت است*
راستی باران چه می خواست که بارید؟ ......... ناامیدی چرا؟ ...بارا ن پیامی از خداست
گاهی وقت ها کلام عشق می شد یاری دهنده ی عاشقاان
گاهی نیزفرمانده ترس از گفتن داشت
گاهی رفاقت معنایش را گم می کرد
راستی چه کسی کفش ها راواکس زده ولباس ها را شسته...؟
اینجا حسینی بودن از چشم ها معلوم بود
شلمچه حال و هوای دیگر داردآری اینجاست که ملائک به آن تبرک می جویند......
من جوانی هستم که سعی کردم درست بنوسم جنگ را نه درشت
شهیدا ن چه آموختند: 1-دشمنت را باور کن2-زبان شناس خوبی باش3-قرآن وعترت را فرا موش نکن
ای شهید گمنام کاش از توی قاب عکس در می آمدی ومی گفتی به مادرت هتی زنده ای... تا بیش از این گریه نکند
امام خمینی: چه بکشید چه کشته شوید پیروز هستید
حرف های من به یک دوست
سلام علیک یا ابا صالح
سلامی حکایت از انتظار دارد
این جمعه آمد ولی باز نیامدی دل من هروز انتظارت را میکشد هروز شکسته تر وغم گین ترو خسته تر از قبل ام
امروز جمعه است ودوباره دلم از این دنیا گرفته امروز ه به جای صدای قرآن صدای پارتی ها شبانه سکوت شب را می شکند
این همه بدحجابی این همه دوروغ واین همه ظلم راستی ایمان کجاست ؟ راستش دیگر نمی بینمش کم تر کسی است که رنگ ایمان دارد پس کجایی؟ تو از خدا می خواهی که آنان را ببخشد گریه میکنی می دانم که از جدایی خسته ای مثل من راستش وقتی شنیدم آ ن قدر گریه کردی که چشمانت کوچک شده از خود بی خود شدم
آنان هیچ وقت برای تو گریه نکردند راستش گاهی فکر میکنم اشک ها ی تو ارزش آن ها ندارد ای تنها امیدم دیگر گریه نکن خواهش می کنم
من یک منتظر ام ومنتظر می مانم تا ظهورت ای دوست عزیزم
باتو گفتم: حذر از عشق-ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم-نتوانم!
روز اول که دل من به تمنای تو پرزد
چو کبوتر لب با م تو نشستم
تو من سنگ زدی من نرمیدم نه گسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهو دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم وگشتم
نامه های آسمانی
دل نوشته به شهیدان ...............................
سالهاست که در کوچه پس کوچه های عشق به دنبال شما می گردم......
شما چه بودید وچه کردید که اینگونه عاشقانه به شما عشق می ورزند میگویند شهیدان زنده اندآری زنده اند در دل تمام عاشقان.........عاشقنی که قلب شان را یاد خدا پر کرده وقطعا یادشان نمی رود آن همه ایثاروشجاعت....آری قطعا در یادشان خواهد ماند شما با توکل به خدا ویاد او وباهدف نجات دادن کشور ایران وبچه های ایران از چنگال دشمن بی رحم ایثار و وفداکاری کردید افسوس که دشمن بی انصاف وبی رحم شما ر از باغچه زندگی مان کند وما را در حیرت گذاشت که چگونه باغچه زندگیمان از گل خالی شد اما گاهی بایدگفت کاش انصاف فروختنی بود تا گاهی آدم های بی انصاف کمی انصاف می خریدند..... ازشماخواهش میکنم مثل باران باشیدشفاعت کنید وبه دل هایمان نگاه نکنید درست است که دل ها ی مان تیره است اما ما رنگ شما را دوست داریم رنگی که بوی خدا می دهد ومطمئن باشیدکه تن به ذلت نخواهیم داد تا وقتی که گل نرگس مان بیاید